در عاشقی گریز نباشد ز سوز و ساز استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم عشق دردانه است و من غواص دریا میکده سر فرو برده ام در آنجا تا کجا سربر کنم
- روابط، گفتگو، کتاب، فیلم، رادیو، تلویزیون، نشریات و ورزش
- اخلاق، انسانیت، حقوق بشر، هنر، رئالیسم اجتماعی، داستان کوتاه، فیلم کوتاه، شنا، فوتبال و فلسفه