من موجام
من دریا
من ساحل
من صحرا
خشکم و آبدار
با ماسه های خیس
با شن های گردان
من ردپای مانده در ساحل
میخروشم به ساحل تا ردپایم را گم کنم
من ردپای مانده در صحرا
تو بادی، می دمی
جای پایم را پر میکنی
من حضور بیردپا
من را نمیبینند، میبینی
نمی خواهی جای پایم را
تو تضاد بین حضورم و نبودن جای پاهایم
من تضاد حضورم و نیستی رد پایم
این اشتراک با سادگیام
آن اشتراک با غرورت
ما در اشتراک تضاد ِ سادگی و غروریم
من در کنار غمهای دلت
در غیاب توجهات به قلبم
حاضرم
و تو
غایب همیشه حاضر
من شاعر نیستم
هیچی هم از شعر نمی دونم
اینا تراوش خودمه
در قالب احساس و قلمم
توی وبلاگم
بوص