-
یک نمایشگاه و چند فرصت بزرگ
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 00:51
نمایشگاه کتاب میتونه فرصتهای جدیدی برای هر کسی ایجاد کنه. مثلا تو این نمایشگاه چشمت به کتابی بخوره که بهش نیاز داری یا کتابی تجدید چاپ شده باشه که توی دست دوم فروشیها دنبالش باشی. مثل کتاب «اصول شکسته نویسی» که واقعا بهش نیاز داشتم و «درسهایی دربارهی داستان نویسی لئونارد بیشاپ» که سورهی مهر تجدید چاپ کرده بود....
-
دوباره و دوباره
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 23:07
زمان زیادی از آخرین نوشتهی ایستگاه رفته میگذرد. موضوع و وقت هست و حرف برای گفتن کم ندارم اما خیلی وقت است دیگر با خودم راحت نیستم. باید تغییراتی در احوال خودم آغاز کنم که بازگشت به گذشته است. گذشتهای که با فردی رند مخلوط نشده بود. رندی که این من ِ از خودش ساخته ا متهم به دروغگویی میکند.
-
اَه
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 20:13
از این اتاق بدم میاد، از این چیدمان، از این نشستن پشت کامپیوتر. من نیاز دارم تنهای تنها توی یک خونه باشم که آشبسخونه و حال و اتاق خوابش یکی باشه. حمومش بزرگ باشه و توالتش فرنگی. یه سوئیت اوکازیون که بتونم کارامو توش انجام بدم. زندگی کنم و لذت ببرم از روز و شب هام که به تنهایی می گدرند. در غیر این صورت به آدم ها نیاز...
-
محکم تر
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 12:58
من یک وبلاگ دیگه دارم که به اسم خودم نیست. جالبه توی اون وبلاگ شناخته تر هستم! یک داستان عشقی نوشتم که بیشتر قصد داشتم اندیشه و ایدئولوژیم رو درباره عشق توضیح بدم. وقتی به پست نگاه می کردم می دیدیم خیلی راحت میشه به تجربه شخصیم تعمیمش داد و حتی این برداشت رو کرد که من هنوز هم درگیر اون فرد هستم. وقتی از نگاه اون طرفی...
-
به دریا می روم
جمعه 23 تیرماه سال 1391 00:32
من موجام من دریا من ساحل من صحرا خشکم و آبدار با ماسه های خیس با شن های گردان من ردپای مانده در ساحل میخروشم به ساحل تا ردپایم را گم کنم من ردپای مانده در صحرا تو بادی، می دمی جای پایم را پر میکنی من حضور بیردپا من را نمیبینند، میبینی نمی خواهی جای پایم را تو تضاد بین حضورم و نبودن جای پاهایم من تضاد حضورم و...
-
ایــــــــــــــــــــنه... مصطفی شیــــــــــــــــره
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 01:15
امروز خیلی با خودم حال کردم. همون مصطفی همیشگی بودم. قاطع و رک و رو راست. از سر صبح با کار اداری شروع کردم. طرف به تیکه گفت برو چیپس و ماست بگیر کارت رو امروز راه بندازم. گفتم: «چی؟ متوجه نشدم؟» همکار کناریش گفت «شوخی کرد». قرار شد از یک برگه ای فوتوکپی بگیرم. برگشتم باز به شوخی گفت «تو که چیپس و ماست نگرفتی؟» خیلی...
-
Aranjuez
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 11:10
این پست رو بخونید و قطعهاش رو دانلود کنید: آرانخوئز ؛ اثری افسانهای من با هر دوی اینها دارم حال میکنم. یعنی همین قطعه بالا و این ترانهای فرانسوی پایین که از روی اون ساختند. هم ترانه و هم تنظیم ملودی و هم خواننده فرانسویش ریچارد آنتونی. این پست هم خوبه برای خط دادن به گوش دادنهای بیشتر چراکه قدیمیه و بعضی از...
-
چرا کسی مثل من نیست؟
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 22:03
حالم از آدمها بهم خورده
-
از این تصمیم بیهوده
شنبه 6 خردادماه سال 1391 21:01
من از این عادتها نداشتم اما چند روزیه مدام توی دلم ترانه میخونم. شاید این راه جدیدی باشه برای خوابوندن استرسهای زیادی که این روزها دارم تحمل می کنم. یکی از اون آهنگها ترانه تصمیم علی لهراسبییه! با خودم میخونم: از این احساس بیهوده... هها هوم هی هووووم... از این احساس بیهوده... ههوم هوم هوم هوم... حالا که اومدم...
-
به ماه خون و هندونه رسیدیم
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 23:26
نمیدونم از نظر علمی این موضوع تایید میشه یا نه ولی من احساس میکنم هر فصلی یک بویی داره. شاید این بو نیست بلکه حس رسیدن بهار، تابستون، پاییز و یا زمستون باشه اما من تابستون رو دارم از لای پنجره اتاق میفهمم و بوی اون رو از بادی که پرده پنجره رو تکون میده استنشاق میکنم.
-
پرسش و چالش
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 10:19
همهی انسانها مشکلاتی دارند. تعین مقیاس هر مشکل با خود فرد است. اما فکر میکنم به اندازهی ظرفیت پذیرش مشکلات، هر فردی مشکلات خودش را بزرگ یا کوچک میبیند. اما مشکلات به وجود آمده هر انسان به میزان ظرفیت اوست. منظور من از ظرفیت در اینجا میزان کنشگری هر فرد در زندگی فردی و اجتماعی خود است. هر فردی به میزان توانایی...
-
چهار
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 15:15
باید اعتراف کنم از این چهار هفته گذشته و در این هفته چهارم که تنها چهار هفته تا آغاز یک پایان فرصت دارم، نیمی به فشار و نیمی به تلاش، از پس آن فشاری که بر من آمده، رفته است. نوشتن این که چه باید بکنی و بدانی که انجام دادنش ادامه زندگی و عمل نکردن به آن جبران ناپذیر است، من را وادار به اجرای برنامه ای می کرد که سخت...
-
ما رویت رویا بودیم
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 22:31
تو رویای من بودی تو رویایی بودی من در رویا بودم تو بی من بودی . من با تو...، ما...، ما رویت رویا بودیم . تو ما را رویت میکنی من دیگر ما را رویت نمیخواهم! تو، تنها، خاطرهی رویای من شدهای
-
پلاک هر خونه یه پنجره است
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 11:36
خلوت گذر مهتاب پر میشه زیر پای آفتاب تو کوچه نور امیده همسایهام شاید هم خورشیده شب هامون مثل روز می مونه آسمون ستاره بارونه پلاک هر خونه یه پنجره است هر پنجره یه دنیا خاطره است این کوچه کوچهی قدیمیی با همهی عابرا صمیمیی سفرهی دلامون بازه تو فکر یه هوای تازه هستیمون یه دل پاک ریشهمون همین آب و خاک بچهگی یادمون...
-
برای مهسا
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 12:14
کاملا از کار افتاده ام. این روزها خیلی خوب جمعه ام. اگر آن ور آباید بخوانید یکشنبه! کرکرهام طوری کشیده شده که کتابهای ناتمام را نیمه گذاشتهام و درسم را در وسطاش به میانه. فقط ترانه گوش میدهم و مینویسم. این روزها وقت خواندنم نیست. بعدا تو را و هرچه که لینکش کردی میخوانم.
-
من فکر میکنم
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 12:06
فردی که راستگو و رکگو است حتما قوی است. انسانی که بازی میدهد و همیشه حقیقت را نمیگوید، چه خلاف آن (دروغ) و چه پنهان کردندش، نسبت به انسان راستگو و رک گو ضعیفتر است. فرد راستگو و رکگو خودش، انسانیت و راستی را باور دارد و از چیزی جز حقیقت نمیترسد اما فرد بازیدهنده و پنهانکار و دروغگو از حقیقت میترسد. او خودش...
-
سه ماه اول سال که سیزد! روزش رفت
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 23:45
چند وقتیه پلک سمت چپام میپره. دستم به نوشتن هم نمیره. اصلا یادم هم نیست استاد فیلمنامه نویسیم درباره آخرین فیلمنامهام چیگفت؟ باید اصلاحش کنم اما خطی که بهم داد رو یادم رفته. حتی اگه اون خط رو به یاد بیارم باز نمیدونم چطوری شروع به تغییرات توی فیلمنامهام بکنم؟ الان دقیقا از نظر جوی شرایط ساختش هست. بهار...، بهار...
-
نود یک برس که دیگه رسیدم
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 00:06
و حالا یکم ِ یک ِ نود و یک و رفتن سال نود. سالی که آغاز آخرین دهه قرن چهاردهم بود. نیمهی اول اون فقط یک اتفاق مثبت داشت و نمیهی آخر اون به طور کامل برای من موفقیت و پیروزی بود. سال آینده برای من یعنی کار و تلاش و زندگی. شاید 91 با هدفترین سالی باشه که به اون ورود پیدا میکنم. سال جدید بیشتر برای من برداشت تلاشم در...
-
یک سفر و دو دستاورد؛ شادی و شناخت
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 16:38
سال پیش هفته آخر سال 89 در یک تصمیم آنی رفتیم آستارا. ده یکی از دوستانم در نزدیکی گردنه حیران بود. روستایی خاکی که بعد از برف آخر سال در بکری طبیعتاش سبز شده بود. همان جا تصمیم گرفتیم آخر سال جدید (سال نود) مسافرت دیگری برویم. آخر آبان یا اول آذر بود که بندرعباس را انتخاب کردیم. برنامه ریزی نهایی رو نیمه اول بهمن...
-
من واقعا به آینده امیدوار شدم
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 16:39
از رای خاتمی به صندوق مجلس نهم خوشحالم از رای نیاوردن کواکبیان و ذوالنور خوشحالم از این که چند روز دیگر همراه بامرام ترین رفیقهام به بندرعباس میرم خوشحالم از این که تصمیم نوروزی درست اما سختی گرفتم خوشحالم من از امروز نسبت به دیروز برای سال91 بیشتر خوشحالم هی سال اژدها، سال خورشیدی، سال دوم دهی نود، سال خوشگله......
-
کینهای که متوقف میکند ما را
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 22:42
کاپیتان اول و دوم تیم ملی به همراه اکثریت اعضای تیم ملی فوتبال ایران از حذف بحرین و تساوی مقابل قطر در خانه ابراز شادی کردند. از جواد نکونام و علی کریمی گرفته تا هادی عقیلی و نوروزی برای این اتفاق در مصاحبههای بعد از مسابقهی خود خوشحالی خودشان را پنهان نکردند و با کنایه یا آشکارا به حذف بحرین اشاره کردند. این که...
-
تقدیم به آنهایی که پیشتر میتوانستند اسکار را ببرند
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 09:33
وقتی نام فیلم کشورم را خواند در سکوت تمام به یاد گل زدنهای شبانه لیورپول که جام قهرمانان را پشت سر میگذاشت به هوا پریدم و شادی کردم. بعد هم منتظر ماندم تا انتخاب صحنه انتخابی فیلمنامه توسط برگذارکنندگان مراسم را ببینم. برام جالب بود که صحنه بازی دختربچهی زن خدمتکار با شیر اکسیژن پدر نادر را انتخاب کرده بودند. بعضی...
-
اسکار اصغر را از عرب، نایل و تورکست ببینید
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 14:35
جشوارهها میتوانند آثار منتخب را با هیئت داوران انتخاب کنند یا اعضای یک گروه بزرگ به آنها رای بدهند. اسکار مانند بفتا و سزار ازجمله جوایزی است که آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک در هالیود به انتخاب اعضای خود این جایزه را اهدا میکند. اسکار از آنجایی مهم است که در هالیود یعنی بزرگترین تولید کننده فیلم و بیشترین...
-
حاجی و شیخ و اندروید و انتخابات
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 22:17
مجله «انتخابات نهمین دوره مجلس» توی قزوین درامده. از برترینهای دوهزار و یازده گرفته تا تازههای اندروید در این مجله تمام گلاسه وجود داره. توی مجله، هم عکس دخترهای خوجل و موجل هستند و هم عکس پسملهای جیگر میگر! البته اون لابهلا عکس آشیخ استاد، مدرس حوزه و دانشگاه و البته کاندیدا یا همون کاندید[!] مجلس نهم شورای...
-
نقطهای از کالبد یا خود کالبد؟
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 23:58
چند وقتی هست که سخت نفس میکشم. امروز فقط گلو درد داشتم. عصر وقتی از خواب ظهر بیدار شدم دیگه بدنم هم درد میکرد. تا شب دماغم کیپ نشده بود اما حالا بدون آبریزشبینی بازی لنگهبهلنگه گرفتگی دماغم شروع شده. باید دو بامداد دوباره قرص بخورم. برای اولین بار ژلوفن خوردم. هیچ وقت دوست نداشتم داروهای قویتر رو امتحان کنم....
-
لذت زندگی در بی بی سی فارسی
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 17:30
دیوید آتنبرو متولد 1926 م در لندن است. او که نزدیک به 50سال است مستندساز طبیعی است در سال 1985 از ملکه انگلیس به خاطر سالها فعالیت در این زمینه نشان شوالیه دریافت کرده. Life o n Earth (1979), The Living Planet (1984), The Trials of Life (1990), The Private Life of Plants (1995), Life of Birds (1998), Life of Mammals...
-
سینمای در تبعید نماینده سینمای ایران
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 10:47
رادیو زمانه در گذارشی با عنوان «آخرین فیلمهای عباس کیارستمی و بهمن قبادی در جشنواره کن» به برسی آخرین ساختههای این دو کارگردان و احتمال حضور فیلمهای آنها در شصتوپنجمین دوره جشواره فیلم کن پرداخته است. این گذارش آخرین ساخته عباس کیارستمی در ژاپن با تهیه کننده فرانسوی را نماینده سینمای ایران دانسته. از طرف دیگر...
-
عاشقانه چهار حرفی
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 13:00
تو چشمام نگاه کرد و پرسید: «چند حرف؟» من با تعجب نگاش کردم و جواب دادم: «چند حرف چی؟». با بچهها زد زیر خنده و توضیح داد باید به تعداد حروف نام طرف ورق بگذاره و پخش کنه. شروع کرد توی دستههای چهارتایی ورق گذاشتن. تهش یادم نمیاد درصد و احساس چی بود اما همون دلیلی شد تا دوباره براش تلاش کنم که باز به در بسته خوردم و...
-
ماجرای تراکت من و سطلهای آشغال در ولینتاین دوهزار و دوازده
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 23:20
شاید هشت یا نهساله بودم که همراه خانواده به نماز عید فطر رفته بودیم. اون روز مدام دید و بوسی بود و تبریک عید که بعد از دیدن آشنایان به همدیگه میگفتند. از عصری که در خیابان خیام از سهراه خیام تا خیامشمالی بدون حرفی با رفیقم پژمان راهپیمایی می کردیم، کلی از دوستان رو دیدیم. مثل امیرحسین که سه سال دبیرستان با هم...
-
درد و پس از آن درمان
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 09:44
خیلی خوب است که با واقعیت خود آشنا شویم. اول باید درد را بپذیریم و بعد درمان کنیم. من درد بیخیالی نسبت به آیندهام را پذیرفتم و دست به تغییرات جدیدی زدهام. خوشحالام امروز با یک درد دیگر آشنا شدم و از حالا میتوانم برای تغییر جدیدی برنامهریزی کنم. اما یک چیز آزارم میدهد. چوبخطهایم خیلی وقت است پر شده!