ایستگاه رفته

گاهی تند٬ گاهی آهسته٬ هرگز نباید ایستاد

ایستگاه رفته

گاهی تند٬ گاهی آهسته٬ هرگز نباید ایستاد

سه ماه اول سال که سیزد! روزش رفت

چند وقتیه پلک سمت چپ‌ام می‌پره. دستم به نوشتن هم نمی‌ره. اصلا یادم هم نیست استاد فیلمنامه نویسیم درباره آخرین فیلمنامه‌ام چی‌گفت؟ باید اصلاحش کنم اما خطی که بهم داد رو یادم رفته. حتی اگه اون خط رو به یاد بیارم باز نمی‌دونم چطوری شروع به تغییرات توی فیلمنامه‌ام بکنم؟ الان دقیقا از نظر جوی شرایط ساختش هست. بهار...، بهار بی‌قرار... اما فصل بی قراری من رفته. حالا محکم شدم. حالا خود ِ خودم هستم اما با ریشه‌های قوی. پسر حبیب هم مونده. من تازه کلی درس دارم که باید بخونم. ببینم تا خرداد  چی میشه؟!

برنامه میان مدت یعنی نود یک و کوتاه مدت یعنی:

بهار