ایستگاه رفته

گاهی تند٬ گاهی آهسته٬ هرگز نباید ایستاد

ایستگاه رفته

گاهی تند٬ گاهی آهسته٬ هرگز نباید ایستاد

ایــــــــــــــــــــنه... مصطفی شیــــــــــــــــره

امروز خیلی با خودم حال کردم. همون مصطفی همیشگی بودم. قاطع و رک و رو راست. از سر صبح با کار اداری شروع کردم. طرف به تیکه گفت برو چیپس و ماست بگیر کارت رو امروز راه بندازم. گفتم: «چی؟ متوجه نشدم؟» همکار کناریش گفت «شوخی کرد». قرار شد از یک برگه ای فوتوکپی بگیرم. برگشتم باز به شوخی گفت «تو که چیپس و ماست نگرفتی؟» خیلی جدی و قاطع تو چشماش نگاه کردم و گفتم: «آقای محترم حتی شوخیش هم زشته. همین حرف ها فساد اداری میاره». به تیکه گفت: «اوه اوه خطر ناک شد». سرش رو انداخت به برگه تا نامه رو بنویسه. یه نگاه بالا انداخت دید با خشم و عصبانیت هنوز دنبال چشماشم. ابروهاش رو انداخت بالا و چشماش از حدقه بیرون زد. بعد سرش رو پایین انداخت و سرگرم نوشتن نامه شد. شب هم یک جمع بهم ریخته رو دوبار مدیریت کردم. اول برای حال و بعد برای آینده. عصری رفتیم سالن فوتبال. یک هو شدیم 13نفر! بی برنامه گی بچه ها رو طوری مدیریت کردم که فقط گفتند «پژمان» دستت درد نکنه خیلی حال داد. شب هم یک مسافرت از هم پاشیده رو به خاطر سه نفر جمع کردم. اما قسمت قشنگش اینجا بود. مادرخرج مسافرت (جمعه میریم) یک هو گفت فلانی هم میاد ولی پول نداره. خرج رو بین همه تقصیم می کنیم بعدا پولش رو میده. خیلی جدی و قاطع تو چشماش نگاه کردم و گفتم: «عزیزم طرف پول نداره مشکل من نیست، خوب نیاد مسافرت! اگه هم کسی خیلی دلش می خواد یارو بیاد، خودش خرجش رو بده. من تو خرج خودم موندم بیام دانگ یکی دیگه رو بدم؟ ببخشید اما من رکم.» تو جمع ما این مرام های خرکی زیاد اتفاق می اته اما طرف هم غریبه بود به جمع هم معرفتش زیر سوال بود. بچه ها که از شک درومدند به تایید و تشویق‌ام پرداختند. :دی اونجا من ذوق نکردم اما امشب که اومدم خونه دیدم بابا ایول چه رک موندم من. :پی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد